بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

معجزه زندگی من

سه ماهگی

اینروزهام پر از کارهای تکراری ولی شیرینه. شیر دادن آروغ گرفتن پوشک عوض کردن بازی کردن و رقصیدن و خندیدن حموم کردن لالایی خوندن و در آغوش تو خوابیدن........ عزیزکم 6کیلو شده و غلت 90 درجه میزنه! وقتی با ناز میخندی قیافت اینجوری میشه:گردن کج متمایل به شونه، چشمها محکم بسته، دهن نیم متر باز!،زبون چسبیده به سقف دهن و خنده با صدای ذوق!!!! سوال اینروزای من از بابایی:بنظرت سردش نیس؟گشنشه؟خوابش میاد؟دلش درد میکنه؟آروغ داره؟چند دقیقه دیگه میخوابه؟بابایی هم به همه سوالاتم جواب میده با اعتماد بنفس و جالبه که اکثرا هم درست میگه.از من بهتر شناختت!! چیکار کردی اینجور عاشقت شدیم دخترک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 13بدر   خنده از ته دل!: ...
16 ارديبهشت 1393

یک ماهگی

شیرم بعد 3روز اومد.سیرابی و گردن و قرص شیرافزا میخورم زردی خیلی کم داشتی که نیازی به دکتر رفتن نبود نمیدونم چرا خوب وزن نمیگیری.هر شب یه وعده شیرخشک بهت میدم.فقط 150 گرم اضافه کردی تا 20 روزگی صورتت جوشای قرمز زده دکتر میگه اگزماست.بادارو خوب شدی ناخونای تیزو بلندی داری ولی کسی جرات نداره کوتاهشون کنه.آخه خیلی نرمه.فعلا دستکش میپوشی گن چقد خوبه زود شکممو کوچیک کرد وتونستم سرپاشم 18 روزگی یه جشن کوچولو برات گرفتیم که خوش نگذشت! 25 روزگی اومدیم خونه خودمون عکس در ادامه مطلب   روز دوم روز سوم روز هفتم 13روزگی     ...
16 ارديبهشت 1393

دوماهگی

روزای اولی که اومدیم خونمون منو بابایی دوتایی مینشستیم بالا سرت! من به هیچکاری نمیرسیدم.انگار نباید یه لحظه هم تنها میزاشتمت! دوستامون اومدن خونمون دیدنت.همه ذوققققققتو میکنن بعد ازحموم 40 روزگی خودم بردمت حموم!!خیلی کیف داشت! کم کم راه افتادم چطوری باید باوجود تو به کارای خونه هم برسم. زمستون بود وسرد.منو تو تو اتاق خواب حبس بودیم! عید امسال رشت بودیم.عمه و عموت تازه دیدنت.ذوووووووووق!! به نظر بزرگترا توخیلی لاغری!!دیگه دارم روزی چندوعده شیرخشک بهت میدم 50 روزگیت شده بودی 4300 عکس در ادامه مطلب خواب ناز بعد از حموم 40روزگی: 5صبحه ولی خواب نداری! عید93...
16 ارديبهشت 1393

روزگار من بعد به دنیا اومدنت

دختر نازم باران امروز که دارم برات مینویسم 3ماه و 10 روزه که بدنیا اومدی و ما خوشبخت ترین آدمای روی زمین شدیم.الان مثل یک فرشته معصوم کنارم خوابیدی ومن تونستم بعد اینهمه مدت بیام برات بنویسم. زایمان عزیزم قصه ازونجاشروع شد که خانوم دکتر گفتن حالا که میخوای نی نیتو طبیعی بدنیا بیاری آخرین سونوتو برو انجام بده تا ببینیم خوشگل خانوم توچه وضعیتیه.تا اون روز 39 هفته بود که تودل مامان بودی و همه چی برای طبیعی بدنیا اومدنت ایده آل بود.سونوهمه چی رو خوب نشون داد الا اینکه گفتن مایع دورت کم شده!!خانوم دکتر که جواب سونو رو دید گفت فردا 7 صبح برو بستری شو که بچه رو بدنیا بیاریم!!!!!!!!!من که اصلا انتظارشو نداشتم به این سرعت بخوای ...
16 ارديبهشت 1393
1